انسان شناسي سايکولوژيست ها (2): يونگ
کارل يونگ
يونگ نسبت به انسان نگاه جبرگرايانه نداشت و معتقد بود شخصيت ممکن است تا اندازهاي به وسيله تجربيات کودکي و توسط کهن الگوها (ديرين گونه ها) تعيين شود. وي هدف نهايي و لازم زندگي را تحقق بخشيدن به خود مي دانست.
تجربه هاي باستاني موجود در ناهشيار جمعي به وسيله موضوعات يا الگوهاي تکراري آشکار مي شوند که يونگ آنها را کهن الگو يا صورت هاي ازلي ناميد. کهن الگوها با تکرار در زندگي نسلهاي متوالي در روان ما تثبيت شده اند و در رؤياها و خيال پردازيهاي ما آشکار مي شوند. وي کهن الگوهاي اصلي را پرسونا (نقاب)، آنيما (زن)، آنيموس (مرد)، سايه (غرايز) و خود ميداند. از نظر وي قدرتمندترين کهن الگو سايه است که شامل غرايز بنيادي و ابتدايي مي شود. کهن الگوي من مسئول کنترل سايه (غرايز) است تا خلاقيت و نشاط را به اندازه کافي داشته باشيم. کهن الگوي خود وحدت، يکپارچگي و هماهنگي کل شخصيت را نشان ميدهد. يونگ هدف نهايي زندگي را تلاش به سوي کامل شدن مي داند. کهن الگوي خود شامل کنار هم قرار گرفتن و توازن تمام قسمتهاي شخصيت است. در کهن الگوي خود، فرايندهاي هشيار و ناهشيار همگون مي شوند به طوري که خود يعني کانون شخصيت، از من به نقطه اي از تعادل در نيمه راه بين نيروهاي متضاد هشيار و ناهشيار منتقل ميشود (تثليث سايه، من و خود).
به نظر يونگ تا وقتي دستگاه هاي ديگر روان رشد نکرده باشند، کهن الگوي خود نمي توانند شروع به ظاهر شدن کند. اين حالت حدود ميان سالي اتفاق مي افتد که در نظريه يونگ دوره بسيار مهم انتقال است، همانگونه که در زندگي خود او بود. شکوفا شدن خود مستم هدفها و برنامه هاي براي آينده و درک دقيق توانائي هاي شخص است.
درباره این سایت